ساندیس خور

هیئتی که در آن دغدغه مبارزه با اسرائیل نباشد؛ ابن زیاد هم سینه می زند!
ساندیس خور

نمیدانم پس از مرگم چه خواهد شد...
نمی خواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت...
ولی بسیار مشتاقم...
که از خاک گلویم سوتکی سازد...
گلوم سوتکی باشد به دست کودکی گستاخ و بازیگوش...
تا که پی در پی دم گرم خویش را بر آن بفشارد....
و سراب خفتگان خفته را آشفته تر سازد...
تا بدین سان بشکند دائم سکوت مرگبارم را...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
انتشار مطالب و نوشته های مـا با ذکر منبع و ارجاع لینک مجاز است.
mail: amin.davari@chmail.ir

پربازدیدترین ها
shobahat
مدیر تارنما

ساندیس خور

هیئتی که در آن دغدغه مبارزه با اسرائیل نباشد؛ ابن زیاد هم سینه می زند!





کله الاغ رفت توی شربت

Tuesday, 3 Bahman 1391، 04:27 PM

یکی از بچه های شوخ و در عین حال کاری تو جبهه ها اکبر کاراته بود.اکبر کاراته، الاغ شیمیایی شده‌ای رو از خونه خرابه‌های آبادان پیدا و با کلی دوا درمون سرپاش کرد. یه خورجین انداخت روی الاغو روش نوشت: سوپر طلا، دربست به همه نقاط کشور!

کی از بچه های شوخ و در عین حال کاری تو جبهه ها اکبر کاراته بود.اکبر کاراته، الاغ شیمیایی شده‌ای رو از خونه خرابه‌های آبادان پیدا و با کلی دوا درمون سرپاش کرد. یه خورجین انداخت روی الاغو روش نوشت: سوپر طلا، دربست به همه نقاط کشور!


یه بی‌سیم می‌انداخت پشتش و به بچه‌ها سواری می‌داد و ازشون پول می‌گرفت. یه روز بچه‌ها می خواستن مقر آبادان رو خاکریز بزنن تا ترکش کمتر به بچه‌ها بخوره. هوا خیلی گرم بود. بی‌سیم زدن به اکبر کاراته:


-اکبر اکبر


-اکبر به گوشم


-اکبر بچه‌ها تشنه‌اند، آب می خوان


-چیکار کنم که تشنه ان؟


-اکبر بچه‌ها خسته‌اند، دارن می‌میرن


-خب بمیرن.چی می‌خواید؟


-شربتی، کمپوتی، چیزی. تو که الاغ داری بردار بیار


-آخه حیف این الاغ من نیست که واسه شما شربت بیاره؟!


اکبر کاراته یه سطل شربت درست کرد و چند تا کمپوت برداشت تا واسه بچه‌ها ببره. بین نخل‌ها که میومد یه چیز عجیبی بین علف‌ها دید. پیاده شد ببینه چیه که صدای “هورت، هورت” شنید.
سر الاغ توی سطل شربت بود! اکبر سطل رو بکش، الاغ بکش! اکبر بکش، الاغ بکش! آخر سر اکبر سطل رو گرفت و سوار الاغ شد. به بچه‌ها که رسید گفت: «عزیزان بیایید. فرزندان رشید اسلام بیایید. عجب شربتی براتون آوردم.»


اکبر همیشه قبل از شربت دادن به بچه‌ها می‌گفت: «اول ساقی، بعد شما یاغی‌ها!»


این‌بار نخورد و داد بچه‌ها خوردن. مصطفی گفت: «چیه اکبر؟ چطور امروز ساقی نمی‌خوره؟»


اکبر گفت: «آخه حیف شما نیست؟ باید اول شما عزیزان بخورید.»


لیوان دوم رو که خواست بده، بچه‌ها به شک افتادن. دوره‌اش کردند و گفتند: «اکبر بگو قصه چیه؟» اکبر گفت: «عزیزان رزمنده، دلاورها همه به دهن قشنگ سوپرطلا نگاه کنید.» دیدیم آب دهن و بینی الاغ اومده بیرون و معلومه کله الاغ تا نصفه توی شربت بوده.
حالمون بهم خورد! دست‌وپای اکبر رو گرفتیم و انداختیمش توی رودخانه بهمن‌شیر. اکبر کاراته جیغ می‌زد: «تو روخدا. خفه می‌شم. خاک بر سرت کنند الاغ خر! تو شربت رو خوردی کتکش رو من می‌خورم! خاک بر سرت کنند الاغ! اگه من مُردم اونور جلوتو می‌گیرم

لینک های مرتبط: جوک های ارزشی

موافقین ۰ مخالفین ۰ 91/11/03
امین داوری

طنز

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.