اولین بسته از جوک
های ارزشی + نظر رهبری پیرامون تقلید لهجه قومیت ها
شخصی نزد آیت الله بروجردی رفت و گفت:
یکی از طلبههای شما جنسی را از مغازه من دزدیده است.
ایشان در پاسخ فرمود : «
آن دزد عبا و عمامهای را هم از ما برده است. »
نشسته بودند دور هم خرما می خوردند.
هسته خرماهایش را
یواشکی می گذاشت جلوی علی(ع).
بعد از مدتی گفت: «پرخور کسی
است که هسته خرمای بیشتری جلویش باشد.»
همه نگاه کردند. جلوی علی(ع) از
همه بیشتر بود.
علی(ع) گفت: «ولی من فکر می کنم پرخور کسی
است
که خرماهایش را با هسته خورده.» همه نگاه کردند. جلوی پیامبر(ص) هسته خرمایی نبود.
(کتاب الخزائن، ملا احمد
نراقی)
از بقراط می پرسن: فرق فلاسفه و
ریاضیدانها چیه؟
میگه: ریاضی دانها هر مسئله ای رو
سعی میکنن با کمک ریاضی حل کنن ولی
فلاسفه چیزهای حل شده رو هم با کمک فلسفه به
مسئله تبدیل می کنن!!
روزى امیرالمؤ منین على علیه السلام به اتفاق عمر و ابوبکر به
راهى مى رفت و حضرت على در مابین آن دو قرار گرفته بود چون ابوبکر و عمر هر دو بلند
قد و دراز بودند و حضرت علی علیه السلام کوتاهتر بود، عمر از روى شوخى گفت : [
انت فى بیننا کنون لنا ] یعنى تو در میان ما دو نفر
مانند نون لنا هستى و این اشاره به کوتاهى قد امام بود.
ولى امام لطیفه عمر را
بى جواب نگذاشت و در جوابش فرمود: [ انا ان لم اکن فانتم
لا ] یعنى اگر من نباشم شما نیستید چون اگر حرف نون را
از میان لنا برداریم مى شود لا که بمعنى نیستى است .
می گویند یکی از هنرپیشه های هالیوود یک وقتی نامه ای نوشت به
" آلبرت اینشتین " که فکرش را بکن که اگر من و تو ازدواج کنیم
بچه هایمان با زیبایی من و هوش و نبوغ تو چه محشری می شوند!
اقای "
اینشتین " هم نوشت : ممنون از این همه لطف و دست و دلبازی خانم. واقعا هم که چه
غوغایی می شود! ولی این یک روی سکه است. فکرش را بکنید که اگر
قضیه بر عکس شود چه رسوایی بزرگی بر پا می شود!
یک روز علامه جعفری سوار تاکسی شده بودند در مسیر راه نفس عمیقی
میکشه و از ته دل میگه: ای خدای من!
راننده تاکسی با
اعتراض میگه یه جوری میگی ای خدای من که انگار فقط خدای شماست!!
ایشان در جواب
فورا دو بیت از سعدی می خواند:
چنان لطف او شامل هرتن است /
که هر بنده گوید خدای من است
چنان کار هرکس به هم ساخته / کــــه گویا به غیری
نپرداخته
اولین طلاق پس از حادثه 11 سپتامبر مربوط می شه به مردی
که
محل کارش طبقه 103 برج تجارت جهانی بوده ، ولی در روز
حادثه
به جای اینکه سر کارش باشه ، خونه زن دومش خواب بوده !
تلویزیون
رو هم ندیده بوده که بدونه چه خبره !
خانمش زنگ می زنه . آقا گوشی رو بر می
داره.
خانمش می پرسه : عزیزم حالت خوبه ؟ کجایی ؟
آقا جواب می ده : سر کارم هستم تو دفترم !
مرد خودپسندی بالای سرکشاورزی ایستاده بود و کارکردنش را
نگاه می کرد.
مرد با غرور گفت: « بکار، بکار، که هر چه
بکاری ما می خوریم.»
کشاورز گفت: «یونجه می
کارم»
یارو رو داشتن میبردن اتاق عمل. ازش میپرسن:همراه داری؟
میگه: آره دارم خاموشش کردم!!!
در عهد حضرت عیسی (ع) شخصی مادر پیرش را
در زنبیلی می گذاشت و هرجا می رفت، همراه خودش میبرد. روزی حضرت عیسی او را
دید، به وی فرمود: آن زن کیست؟ گفت: مادرم است. فرمود: او را شوهر بده. گفت: پیر
است و قادر به حرکت نیست. پیرزن دستش را از زنبیل بیرون آورد و
بر سر پسرش زد و گفت: ای بی شرم! تو بهتر می فهمی یا پیغمبر خدا؟!
پدر، پسر تنبلش را میبره کوهنوردی بعداز اینکه میرسند به اون
بالای کوه باباهه به پسرش می گه بیا ببین از این بالا اون
پایین چقدر زیباست
پسره میگه: بابا من که از اول
گفتم همون پایین بمونیم و بالا نیاییم!
یارو میره ته استخر تا میاد بالا می گه : کاشی کاره عجب نفسی داشته !!!
طرف اومد در تاکسی و ببنده راننده بهش گفت دستت لای در گیر نکنه. جواب داد: سرت لای
در گیر نکنه !
به یک اسکلت میگن یه دروغ شاخ دار بگو.
می گه: توپولویم توپولو! صورتم مثل هلو!
واعظی بالای منبر از اوصاف بهشت می گفت و از جهنم حرفی نمی
زد.یکی از حاضرین پای منبر خواست مزه ای بیندازد گفت:ای
آقا،شما همیشه از بهشت تعریف می کنید،یک بار هم از جهنم بگویید. واعظ که
حاضر جواب بود گفت:آنجا را که خودتان می روید و می بینید.بهشت
است که چون نمی روید لااقل باید وصفش را بشنوید!
طرف توی یه مانور از هواپیما با چتر میپره پایین چترش باز
نمیشه ،
میگه : خب خدا رو شکر که این فقط یه مانوره
!!!
به یارو میگن: با «ابریشم» جمله بساز. میگه: هوا ابری شم خوبه!
قاضی: «چرا دستت را در جیب این آقا
کردی؟» متهم: «جناب قاضی! خیال کردم جیب خودم است.» قاضی: «پس چرا پولهایش
را برداشتی؟» متهم: «یعنی میفرمایید اختیار جیب خودم را هم
ندارم!»
معتادی که در حال کشیدن سیگاره: یه ژمین
لرژه هم نمیاد که خاکشتر شیگارم بیفته!
یه اسبه زنگ می زنه سیرک، میگه: آقا
اونجا برای من کار دارین؟
مرده میگه: چه هنری داری؟
اسبه میگه:
مردک مگه نمی بینی دارم حرف میزنم!
دیوانه اولی: من وقتی رو کله ام وامیستم
خون توی سرم جمع میشه،
ولی وقتی روی پاهام وامیستم،
خون تو پاهم جمع نمی شه، می دونی چرا اینجوریه؟
دیوانه دومی: خوب معلومه، چون پاهات مثل کله ات تو خالی نیستند!!!
یه روز یه ترک …
اسمش ستار خان بود، شاید هم باقر خان.
شجاع بود و نترس.
در دوران استبداد که نفس کشیدن هم جرم بود ، با کمک دیگر مبارزان ترک ، در برابر دیکتاتوری ایستاد، او برای مردم ایران، آزادی می خواست و در این راه ، زیست و مبارزه کرد و به تاریخ پیوست تا فرزندان این ملک ، طعم آزادی و مردمسالاری و رهایی از استبداد را بچشند.
یه روز یه رشتی…
اسمش میرزا کوچک خان بود، میرزا کوچک خان جنگلی.
او می توانست از سبزی جنگل های شمال و از دریای آبی اش لذت ببرد و عمری را به خوشی و آرامش سپری کند، اما سرزمین و مردمانش را دوست داشت و برای همین در برابر ستم ایستاد، آنقدر که روزی سرش را از تنش جدا کردند.
یه روز یه اصفهانی…
اسمش حسین خرازی بود
وقتی عراقی ها به کشورش حمله کردند ، جانش را برداشت و با خودش برد دم توپ و گلوله و خمپاره. کارش شد دفاع از مردم سرزمینش ، از ناموس و از دین مردمش. آنقدر جنگید و جنگید تا در یکی از روزها، خونش بر زمین ریخت و خودش به آسمان رفت.
یه روز …
ترک و رشتی و فارس و کرد و لر و اصفهانی و عرب و … !
تا اینکه یه عده رمز دوستی ما رو کشف کردند و به فکر شکستن قفل دوستی ما افتادند و از آن پس « یه روز یه … بود » را کردند جوک تا این ملت ، به جای حماسه
های اقوام این سرزمین که به عشق همدیگر ، حتی جانشان را هم نثار کرده اند
، به « جوک ها » و « طعنه ها » و « تمسخرها » سرگرم باشند و چه قصه غم
انگیزی !!!
زید بن اسلم می گوید: زنی با پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلم) در مورد شوهرش سخن گفت، پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: همانی که در چشمش سفیدی است گفت نه در چشمش سفیدی نیست، پس از آن برای شوهرش گفته پیامبر را نقل کرد شوهرش گفت مگر نمی بینی سفیدی چشم من بیشتر از سیاهی آن است.
بحار الانوار 16 / 294
پیرزنی از انصار به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) عرض می کند از خداوند برای من بهشت را طلب کن. حضرت فرمودند: پیرزن داخل بهشت نمی شود. پیرزن اندوهگین شد. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) خندیدند و فرمودند: مگر نشنیده ای قول خداوند را در مورد بهشتیان که ما آنان را به ابداع آفریده ایم و دوشیزگان داشته ایم.[یعنی زنان بهشتی به صورت جوان و دوشیزه وارد بهشت می شوند]
بحار الانوار 16/295
پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به پیرزنی از قبیله اشجع فرمود: ای اشجعیه! پیرزن داخل بهشت نمی شود. بلال او را دید که گریه می کند به پیامبر مطلب را عرض کرد پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود سیاه نیز داخل نمی شود هر دو نشستند و مشغول گریه شدند عباس آنان را دید و به پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) مطلب را عرض کرد. حضرت فرمود: پیرمرد نیز داخل نمی شود، سپس حضرت آنان را فراخواند و آنان را دلداری داد و فرمود: خداوند آنان را به بهترین شکل در روز قیامت می آورد و داخل بهشت می شوند به صورت جوان نورانی و فرمود اهل بهشت جوانان بدون مو و سرمه کشیده اند.
بحار الانوار 16/295
جد خالد قسری زنی را بوسید، زن به پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) شکایت کرد، حضرت او را احضار کردند، او به کار خود اعتراف کرد و گفت اگر او هم می خواهد قصاص کند و مرا ببوسد من آماده ام، پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) و اصحاب آن حضرت تبسم نمودند و فرمودند دیگر این کار را نکن. گفت نه، به خدا قسم دیگر نمی کنم. پیامبر از او گذشتند.
بحار الانوار 16/295
امام صادق علیه السلام از امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) پیرزن بی دندانی را دیدند و به او فرمودند پیرزن بی دندان داخل بهشت نمی شود. پیرزن گریه کرد. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند چرا گریه می کنی؟ گفت من دندان ندارم پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) خندیدند و فرمودند با این حالت داخل بهشت نمی شوی.
بحار الانوار
16/298
نظر فقهی مقام معظم رهبری درباره تقلید لهجه قومیت ها